هـشـتـــ8 ســال شـهــیــد

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۹۶، ۱۸:۵۳ - شهیده مدافعه حرم عمه ام زینب
    چه عالیی
  • ۱۴ بهمن ۹۵، ۱۸:۱۲ - الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
    زوروی شما کیه؟

در فاصله دو گلوله

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ

الهام
ساعتش را یادم نیست اما یادم است که بعدازظهر بود. ۳۱ شهریور ۵۹. آخرین روز تعطیلات. من دبیرستان ایراندخت می‌رفتم؛ دوم را تمام کرده بودم، می‌رفتم سوم اما آن سال اصلا حوصله‌ی مدرسه نداشتم. داشتم «زنِ روز» می‌خواندم که صدا آمد. یک صدای بلند بود از دور. همه از هم پرسیدیم چی بود؟ کسی نمی‌دانست. زود هم یادمان رفت. بعد پسرهای کوچه آمدند گفتند بازار را زده‌اند. گفتیم کی؟ گفتند عراقی‌ها. عراقی‌ها آن‌طرف رود بودند. توی بصره. ما که می‌رفتیم سر پل آن‌ها را می‌دیدیم. یک وقت‌هایی دست هم برای هم تکان می‌دادیم. بعدش چندبار دیگر آن صدا آمد. پسر‌های کوچه می‌آمدند می‌گفتند این‌جا را زده‌اند، آن‌جا را زده‌اند. بعد برادر شوهرخاله‌ام کشته شد. ده، دوازده‌سالش بود. بمب‌های اول را که زدند یک ترکش خورد به‌ا‌ش. بابا و دایی‌ا‌م با خانواده‌ی خاله‌ام رفتند شوشتر برای تشییع جنازه. ما به‌خاطر مدرسه ماندیم خرمشهر.


برای خواندن ادامه روایت کلیک کنید.

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۵/۱۰/۲۳
حدیث

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی