افقی برگشتن؛
وقتی کسی به منطقه اعزام می شد، با پاهای خودش می رفت(به صورت عمودی) و وقتی شهید می شد، به صورت درازکش او را از جبهه(به صورت افقی) به شهر برمی گرداندند. این اصطلاح مترادف با شهید شدن بود.
افقی برگشتن؛
وقتی کسی به منطقه اعزام می شد، با پاهای خودش می رفت(به صورت عمودی) و وقتی شهید می شد، به صورت درازکش او را از جبهه(به صورت افقی) به شهر برمی گرداندند. این اصطلاح مترادف با شهید شدن بود.
آقا گل؛
در جبهه وقتی می خواستند یکی از برادران را که نام او را نمی دانستند صدا کنند، می گفتند: آقا گل! آقا گل! و یا به عبارتی مثل: "آقا برادر!"، "اخوی برادر" و "#برادر" و نمی گفتند: ببین، چیز، فلانی، آقا و از این قبیل حرف ها که پشت جبهه معمول بود.
«مثل زمان جنگ» عبارتی است که این روزها، ناظر بر جانفشانی آتشنشانان فداکار، نیز همدلی سراسری مردم با این عزیزان، زیاد میشنویم! اگر آتشنشانی به نام «علی»، آنقدر دفاع از «مال مردم» برایش موضوعیت دارد که حاضر است در راه حفظ اموال ملت، دست از جان شیرین بشوید؛ آنکه این صحنه را میبیند یا این حکایت را میشنود، قبل از هر چیز میگوید «مثل زمان جنگ»! اگر بچههای مدرسه، با شاخه گلی در دست، به فلان ناحیه آتشنشانی میروند و به همکاران بیادعای شهدای آتشنشان، «خدا قوت» میگویند؛ آنکه این صحنه را میبیند یا این حکایت را میشنود، قبل از هر چیز میگوید «مثل زمان جنگ»! اگر جماعتی از مردم، صبح علیالطلوع، با شیر داغ و خرما، مختصر صبحانهای بیریا برای قهرمانان زخمخورده خود تهیه میکنند؛ آنکه این صحنه را میبیند یا این حکایت را میشنود، قبل از هر چیز میگوید؛ «مثل زمان جنگ»! شگفتا! دیروز در یکی از این چند روزنامه زنجیرهای که سابق بر این، به بهانه بیان مضرات جنگ، حتی از تخریب فرهنگ مقاومت هم هیچ ابایی نداشت، عینا همین عبارت «مثل زمان جنگ» را خواندم: «آنچه روزهای گذشته شاهد آن بودیم، «مثل زمان جنگ» تبلور اوج ایثار بود. اینکه خود را قربانی کنی، برای اینکه دیگران، شاید دقیقهای بیشتر زنده بمانند یا اموالشان کمتر در معرض آسیب قرار بگیرد».
آن بیست و سه نفر در واقع خاطرات بیست و سه نوجوانی است که در عملیات بیت المقدس به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. احمد یوسفزاده، یکی از آن نوجوانان است که پس از آزادی خاطراتش را در این کتاب به تصویر کشیده است.
بیست و سه نوجوان پس از دستگیری به کاخ صدام حسین منتقل میشوند و با وی دیدار میکنند. صدام حسین از دیدن آنها متعجب میشود. وی به آنها میگوید آزادشان خواهد کرد تا بروند درس بخوانند و دکتر ومهندس بشوند و بعد از آن برایش نامه بنویسند. در آن جلسه صدام حسین به آنها میگوید اکنون باید در کلاس درس باشند نه در جبهه و اظهار میدارد کودکان دنیا کودکان ما هستند.
صدام حسین با این حال نوجوانان را وادار به اعتراف اجباری میکند و از آنها میخواهد بگویند به اجبار حکومت ایران به جنگ واداشته شدهاند. نوجوانان دست به اعتصاب غذایی میزنند و پس از پنج روز بی غذایی و بی آبی نیروهای عراقی مجبور میشوند آنها را نزد سربازهای اسیر ایرانی در اردوگاه رمادی بفرستند. از آنجا نیز به اردوگاه موصل و بین القفسین فرستاده میشوند و دوران طولانی اسارت را میگذرانند.
این خاطرات بیشتر مربوط به بخش نخست اسارت آنان است. در این اثر خاطرات همه این بیست و سه نفر به شکل داستانی و با تعلیقهای روایی به تصویر کشیده میشود. این کتاب حاوی خاطرات و رشادتهای نوجوانان رزمندهای است که مقاومت را ترجیح میدهند و حماسه بزرگی میآفرینند.
............................................................
در پادگان نشسته بودم
فرمان آمد درخت انقلاب خون می خواهد
می روم تا تشنگی او را فرو نشانم.
فرازی از وصیت نامه شهید ابراهیم امیرعباسی
.................
منبع: فصل رویش
ای شهید، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
بچه های الهی قلبی محجوب؛
کسانی که دائم در حال راز و نیاز و استغاثه با خدا بودند، افراد بسیار کم حرف، کم غذا و آرام و بی آزار، آن قدر که گویی مصداق قلبی محجوب بودند.
۹ بهمن ماه سالروز
شهادت مغز متفکر
سالهای نخستین جنگ «شهید حسن باقری»
و فرمانده وقت قرار گاه کربلا
«شهیدمجیدبقائی»
در عملیات والفجر مقدماتی
در منطقه فکه
گرامی باد.
به غیر از آب قمقمه آب دیگری نداشتیم،
دستور داد هر کس آب دارد
بدهد به اسیرهایی که از دیشب توی محاصره بودند!
فرازی از خاطرات سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی
..........................
منبع: فصل رویش